🎙️ دیوان – فصل ۳، قسمت اول🧵 خلاصه داستان قسمت قبلی:در فصل قبل، با خاندان سام آشنا شدیم؛ جایی که سام از خدا خواست بچهای نصیبش بشه، آنهم نه از هر زنی، از یکی از زیبارویان دربارش! خدا هم گفت: چشم. اما بچه که به دنیا اومد، با موهای سفید! سام جا خورد و گذاشتش کوه...سیمرغ بچه رو بزرگ کرد و اسمش رو گذاشت زال. سام پشیمون شد، برگشت دنبالش و زال رو به عنوان جانشین خودش معرفی کرد.بعدها زال دل باخت به رودابه، دختر شاه کابل، و اونم بیمعطلی عاشق شد! اما این وصلت سیاسی دردسر داشت، چون کابل دشمن منوچهر شاه بود. با کلی ماجرا، منوچهر راضی شد... و این دو عاشق به هم رسیدند.حاصل این عشق؟ کسی نیست جز رستم! و حالا، فصل تازهای از شاهنامه رو با او آغاز میکنیم.🎧 پادکست دیوان رو هر دو هفته یکبار بشنو!در «دیوان»، داستانهای شاهنامه رو از اول تا آخر با زبان ساده و امروزی و طنزآمیز میشنوی؛ درست مثل یه قصهی جذاب که برات تعریف میکنم.📌 دیوان رو بشنو روی پلتفرم دلخواهت:Castbox: https://castbox.fm/channel/id6303699Apple Podcasts: https://podcasts.apple.com/de/podcast/id1771702282Spotify: https://spotify.link/diwan📺 ویدیوی همین قسمت رو در یوتیوب ببین:کانال یوتیوب «دیوان» رو دنبال کن تا خلاصههای تصویری و نقاشی های 500 ساله از شاهنامه طهماسبی مرتبط با داستان ها رو دست ندی.🔗 https://www.youtube.com/@Diwan-podcast📌 یادت نره سابسکرایب کنی و زنگوله رو بزنی! 📱 اینستاگرام دیوان :@diwan.podcast💬 تو هم مثل ما عاشق شاهنامهای؟نظرت درباره این قسمت رو برام بنویس یا توی اینستاگرام دیوان بهم پیام بده.
--------
24:53
فصل دوم، قسمت نهم (آخر) : سزارین.
در قسمت قبل براتون گفتم که منوچهر انواع و اقسام امتحانهای عملی و تئوری (!) از زال گرفت تا مطمئن بشه این وقتی بچهدار شد—و اون بچه که حکم یه سلاح استراتژیک داره به دنیا اومد—یه وقت بر علیه خودش استفاده نشه!در واقع، میخواست بفهمه که زال اصلاً شایستگی داشتن همچین فرزندی رو داره یا نه. بالاخره، بعد از کلی آزمون و خطا، قبول کرد که زال و رودابه ازدواج کنن.زال هم فوراً این خبر رو به باباش، سام، رسوند و قرار شد صبح اول صبح راه بیفتن سمت کابل برای انجام بقیهی کارها! البته، همون شب یه فرستاده هم برای مهراب فرستاد تا این خبر خوب رو به پدر عروس بده و بگه: «آماده باش که داریم میایم!»و حالا قسمت آخر فصل دوم...Website : https://takl.ink/Diwan_podcast/Instagram : diwan_podcast
--------
25:57
فصل دوم، قسمت هشتم : امتحان نهایی.
در قسمت قبل براتون گفتم که سیندخت حضوری رفت برای مذاکره با سام و با یک مراسم مجلل، کلی هدیه و یه پلتیک درستوحسابی، موفق شد از سام اوکی بگیره و فعلاً جلوی حملهاش به کابل رو بگیره!اما هنوز منوچهر رضایت نداده بود و سام سر خود این اجازه رو داد! از اون طرف، زال با نامهی سام رفت پیش منوچهر که تأیید نهایی رو بگیره، ولی دید که منوچهر اصلاً با این قضیه اوکی نیست.البته منوچهر نمیخواست مستقیماً دست رد به سینهی زال بزنه، پس از ستارهشناسها و موبدها خواست که بررسی کنن و جواب منفی بدن! اما برعکس، ستارهشناسها گفتند که فرزند زال و رودابه یه پهلوانی میشه که نظیرش در جهان نیست!منوچهر که از این پیشبینی خوشش اومده بود، گفت: «خب، حالا که اینطور شد، یه امتحان از زال بگیرید، ببینیم یهو خنگ نباشه که پسفردا این بچهی خرزورَش رو بفرسته توی سپاه دشمن!»و حالا امتحان شروع شده...!Website : https://takl.ink/Diwan_podcast/Instagram : diwan_podcast
--------
23:55
فصل دوم، قسمت هفتم : خوابم یا بیدارم؟!
در قسمت قبل براتون گفتم که خبر لشکرکشی سام به کابل به گوش زال و مهراب رسید. زال قاطی کرد، رفت سراغ باباش و وارد مذاکره شد. اون وسطها هم داستان کشته شدن اژدهای رود کَشف توسط سام رو براتون تعریف کردم.نتیجهی مذاکرات این شد که سام برای پادشاه یه نامه نوشت و ازش خواهش کرد که خواستهی زال رو بپذیره! زال هم پیتیکو پیتیکو، به همراه نامهی باباش، راه افتاد سمت منوچهر.از اون طرف، مهراب که خبر رو شنید، از ترس داشت خودش رو خیس میکرد! با سیندخت یه جلسهی مدیریت بحران داشتند بعد از شنیدن این خبر. بعد از کلی جر و بحث، سیندخت یه راهی به نظرش رسید و راه افتاد که بره رو در رو با سام حرف بزنه—البته همینطوری خشک و خالی هم نه! با یه عالمه هدیه، اسب، شتر، کنیز و غلام به عنوان پیشکش!فقط مشکل اینجاست که از نتیجهی مذاکرهی زال با منوچهر هنوز خبر نداره...!Website : https://takl.ink/Diwan_podcast/Instagram : diwan_podcast
--------
22:19
فصل دوم، قسمت ششم : گربه چکمه پوش.
در قسمت قبل براتون گفتم که سیندخت مچ رودابه خانم رو گرفت و قضیهی زال و رودابه پیش بابا و مامان رودابه هم لو رفت. بابای رودابه کلی دعواش کرد و از اون طرف هم داستان به گوش منوچهر رسید، که با عصبانیت سام رو صدا زد!سام رفت پیشش و منوچهر اول از جنگ پرسید. سام هم کلی صحنههای اکشن رو به اسم خودش توصیف کرد و قهرمانبازی درآورد! بعدش منوچهر گفت: «حالا که اینقدر قویای، پاشو برو هندوستان و کابل، مهراب و هر کی دور و برشه، و هر کی از نسل ضحاکه رو بکش و با خاک یکسان کن!»سامِ خنگ هم گفت: «چشم!» و راه افتاد که بره بکنه!Website : https://takl.ink/Diwan_podcast/Instagram : diwan_podcast